لبریزم از گفتن

دیگه باید سکوتم رو دار بزنم

جملاتم رو بخون.صدای اشک هایی که تو چشم خشک شده رو میشنوی!

این غریبه لبریزه از گفتن ، لبریزه از زخم ها ، لبریز از دردها ولی از کجا شروع کنه!

از بچه بی سرپرستی بگم که گرسنه و تشنه تو خیابون های شهر آواره س ،

میره کنار در ورودی رستوران می ایسته و با نگاه کردن به غذا خوردن یه مرد چاق خودشو سیر میکنه.

از اون دختر بچه 7ساله ای بگم که واسه به دست آوردن پول داروهای مادر مریضش تو خیابون ها فال میفروشه و همه بی تفاوت از کنارش رد میشن.

از جوون سرنگ به دست توی پارک بگم یا از مادر اون جوون که واسه سیر کردن شکم بچه ش همیشه سر سفره غذا سیر بوده و حالا که خط پیری رو صورتش افتاده با دیدن جوون معتادش هر لحظه کمرش خم تر میشه.

از پدری بگم که واسه تهیه جهیزیه دخترش کلیه ش رو فروخت یا از دخترهایی بگم که بخاطر فقر عفتشونو فروختند.!

از هق هق و اشک های شبونه بگم یا از تیغ های کشیده شده روی دست !

لبریزم از گفتن، میخوام صدای این اشک ها رو به گوش همه برسونم...

خدایــــــــــــــــا این همه اشک رو کی میخواد گردن بگیره؟؟؟؟

ســـــــکوت چاره ی غم های بی گنــاهم نیست...    

ساعتها زیر دوش به

کاشی های حمام خیره می شوی!

غذایت را سرد می خوری!

لباسهایت دیگر به تو نمی آیند!

ساعتها به یک آهنگ تکراری گوش می کنی!

شبها علامت سؤالهای فکرت را

می شمری تا خوابت ببرد!

تنهایی از تو آدمی می سازد

که دیگر شبیه آدم نیس

روزهای من اینگونه و شبهایم اصلاٌ نمی گذرد...

مــــــــن منـــــــــم...

دلم گرفته...

دلم میخواد یه جوری خودمو آروم کنم.

ولی نمی دونم چه جوری!!!

دفعه اول نیست حال وهوام ابری میشه.

یادمه یه صدا بهم گفت سعی کن حال و هوات ابری نمونه، سعی کن بارونی شه،هوای بعد بارون خیلی قشنگ تره.

به اون صدا گفتم : آره . به شرط اینکه ترس خیس شدن زیر بارون نباشه...

هیچ وقت نتونستم هوای ابریمو تبدیل به هوای بارونی کنم.این خودش یه نقطه ضعفه واسم.

خوش به حال شما بچه ها که لااقل با گریه آرومین.

منم شاید بتونم خودمو اینجوری آروم کنم:

به نت وصل میشم ، صفحه وبلاگمو باز میکنم ، در حال حاضر تنها چیزی که میتونه آرومم کنه نوشتنه.

 

اگه دوس دارین پای درد دلم بشینین بیاین ادامه مطلب...

 

ادامه نوشته